ساز بودن دماغ . [ دَ ن ِ دِ ] (مص مرکب ) کنایه از تازه و خوش بودن دماغ است . (آنندراج از بهار عجم )
: ز شوق وصل تو دایم دماغ من ساز است
می هوای تو پیوسته در کدو دارم .
شفیع اثر (ازآنندراج ).
نصیب گشت مرا باز مانده ٔ لب یار
دماغم از می لعلی است ساز در گلشن .
شفیع اثر (ازآنندراج ).
کنون که دل بکف دلبر خوش آواز است
دلم همیشه به رقص و دماغ من ساز است .
محسن تأثیر (از آنندراج ).