ساز گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب ) دمساز شدن . هماهنگ شدن . سازوار آمدن .
-
ساز گرفتن با ساز کسی ؛ بساز او رقصیدن
: شما ساز گیرید باساز اوی
گذرنیست بر گردش راز اوی .
فردوسی .
-
ساز گرفتن کاری ؛ انتظام یافتن و بسامان شدن آن .
بیا بکش همه رنج و مجوی آسانی
که کار گیتی بی رنج می نگیرد ساز.
مسعودسعد.