ساز و برگ .[ زُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اسباب و سامان . (بهار عجم ) (آنندراج ). برگ و ساز. ساز و آلت . ساز و سامان . آلات و ادوات . اسباب . وسائل . لوازم
: ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم
بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال .
ابوالعباس .
|| تجهیزات . عدت . ساز و عدت . سازو سلاح . ساز و برگ جنگی . ساختگی . ساز و ساخت . عُطرود. عتاد. عِدَّة. عُدَّة. ساخت . ساختگی .آنچه به سرباز از لباس و وسائل و آلات دیگر داده می شود.
۞ (فرهنگستان )
: ساز و برگ از سپه گرفتی باز
تاسپه را نه برگ ماند و نه ساز.
نظامی (هفت پیکر).
|| ساز و برگ سفر. توشه . زاد. || زین و یراق . تنگ و توبره . ساخت
: چه نازی بدین اسپ و این ساز و برگ
کت این تخت خون است و آن تاج مرگ .
اسدی (گرشاسب نامه ).
رجوع به ساخت ، ساختگی ، برگ و ساز شود.