ساغر. [ غ َ ] (اِ) پیاله . (شرفنامه ٔ منیری ). (رشیدی ). آوند شراب که آن را ساتگی و ساتگین و ساتگینی
۞ نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). پیاله ٔ شراب . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث بنقل از مدار و بهار عجم و برهان ) (انجمن آرا). صاخره . (دهار). گوش پستان و گل از تشبیهات اوست . (آنندراج ). جام . گیلاس پایه دار. کاسه . قدح . طاس . لیوان . استکان . مشربه . آبخواره ٔ سفالین . ظرف باده خوری . کاس . صاغر. پیاله ٔ شراب خواری بزرگ
: روی وشی وار کن به وشی ساغر
باغ نگه کن چگونه وشی وار است .
خسروی .
نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفچ
بلبل و صلصل رامشگر و در دست عصیر.
ابوالمثل .
پنداشت مگر آب نماند فردا
نتوان کردن تهی بساغر دریا.
فرخی .
گردان در پیش روی بابزن و گردنا
ساغرت اندر یسار باده ات اندر یمین .
منوچهری .
این جهان در جنب فکرتهای ما
همچو اندر جنب دریا ساغر است .
ناصرخسرو.
گشتند ستوروار تا کی
با رود و می و سرود و ساغر.
ناصرخسرو.
هرصبح را ز بهر صبوحی طلب کنند
زیرا ندیم رود و می لعل و ساغرند.
ناصرخسرو.
بقای اوچو به صدسال و بیست و سه برسید
ز جام مرگ بناکام خورد یک ساغر.
ناصرخسرو.
تن اعدا بجان اندر نهان گردد ز بیم او
چنان کاندر فروغ می نهان گردد همی ساغر.
ازرقی (دیوان چ نفیسی ص 9).
درین بزم شاهانه بر رسم شاهان
به نور می لعل بفروز ساغر.
ارزقی (ایضاً ص 13).
بجای جوشن اندرپوش قاقم
بجای نیزه برکف گیر ساغر.
(ایضاً ص 20).
سریر مه بود گردون و درج در بود دریا
مکان گل بود بستان و جای مل بود ساغر.
مختاری غزنوی .
رای ترا گر بود نشاط به باده
درفتد از آسمان ستاره به ساغر.
مختاری غزنوی .
ظفر بخندد تا خون بگرید از شمشیر
اسف بگرید تا می بخندد از ساغر.
مختاری غزنوی .
مریخ به خنجر تو جوید فتوی
ناهید به ساغر تو جوید مأوی .
انوری .
ساقی آن عنبرین کمند امروز
در گلوگاه ساغر افشانده ست .
خاقانی .
شفق خواهی و صبح ، می بین و ساغر
اگر در شفق صبح پنهان نماید.
خاقانی .
دهان شیشه گشا، صبح شد، شراب بریز
میی به ساغر من همچو آفتاب بریز.
خاقانی .
جهان وام خویش از تویکسر برد
به جرعه فرستد به ساغر برد.
نظامی (از جهانگیری و انجمن آرا).
نهاده بر یکی کف ساغر مل
گرفته بر دگر کف دسته ٔ گل .
نظامی .
بخواه از دست ساقی ساغر می
که روز خرمی را ساغر آمد
بجای باده جان پرور که امروز
نشاط دل ز نوعی دیگر آمد.
(لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 93).
چو می در ساغر و ساقی یکی شد
دویی گم شد می و ساغر میندیش .
عطار.
شرابی کان شراب عاشقان است
ندارد جام و در ساغر نگنجد.
عطار.
چون چشم مست یار دهد می به عاشقان
کی در میان مجال صراحی و ساغر است ؟
همام تبریزی .
ماهرویا دوش عزم جام و ساغر کرده ای
خواب دوشین در کنار یار دیگر کرده ای .
همام تبریزی .
گل سرخ ازین سبز گلشن براید
می مهر در ساغر زر بلرزد
ز شوق لب لعل آتش عذران
دل آتش افروز ساغر بلرزد.
خواجو (دیوان ص 23).
هرکه نوشید نوش جانش باد
می امسال را زساغر پار.
(ایضاً ص 32).
تاکند خون من از ساغر خونخوار طلب
بدود اشک من و دامن ساغر گیرد.
(ایضاً ص 136).
دیروزبه توبه ای شکستم ساغر
و امروز به ساغری شکستم توبه .
سلمان ساوجی .
دیدم بخواب دوش که ماهی برآمدی
کزعکس روی او شب هجران سرآمدی
ذکرش بخیر ساقی فرخنده فال من
کز در مدام با قدح و ساغر آمدی
۞ .
حافظ.
به آن لب ساقیا گوئی برابر داشتی می را
که میهای سبو از ذوق در ساغر نمیگنجد.
کمال خجندی (دیوان ص 136).
لب بر لبش چو ساغر خلقی بکام و شاهی
از دورچون صراحی گردن دراز گردد.
شاهی .
هلالی از می عشرت مرا نصیبی نیست
مگر بخون جگر پر کنند ساغر من .
هلالی استرآبادی .
یار نو و بهار نو باعث مجلس است و می
ساغر لاله گون کجا، ساقی گلعذار کو؟
هلالی استرآبادی .
مائیم جابه گوشه ٔ میخانه ساخته
خود را حریف ساغر و پیمانه ساخته .
هلالی استرآبادی .
این کیف را به باده ٔ ساغر نیافتم
کیفیتی که درنگه میفروش بود.
صائب تبریزی .
غافل نیم زساغر هر چند بی شعورم
چون طفل میشناسم پستان مادر خویش .
صائب تبریزی .
شکرخند گل ساغر صدا داشت
حریفان صبوحی را صلا زد.
میرزاطاهر وحید.
خوشتر است از می اگر حرفی لب میگون یار
گوش ساغر مالد و در ساغر گوشم کند.
نعمت خان عالی .
|| آوند. ظرف . (مطلق در غیر مورد شراب )
: وز آن شوربا ساغری گرم جوش
ربودم سوی خانه رفتم خموش .
نظامی .
دغول ؛ ساغری بود بزرگ بدان آب کشند
: خواجه فرموش کرد آنچه کشید
آب فرغولها بسی به دغول .
(لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ) (لغت فرس چ اقبال صص 324-325).
|| می . شراب . باده
: ساغری چون اشک داودی برنگ
از پری روی سلیمانی بخواه .
نظامی .
|| نزد صوفیه بمعنی چیزی که در وی مشاهده ٔ انوار غیبی و ادراک معانی کنند. و بمعنی دل عارف هم آمده و گاهی از او سکر و شوق مراد دارند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
خط ساغر ؛ خطی که از شراب در پیاله پدیدار است . هریک از هفت خط جام . رجوع به هفت خط در برهان قاطع و لغت نامه شود
: روز و شب آزاددل از بندبند مصحفم
سال و مه بنهاده سر بر خطّخطّ ساغرم .
خاقانی .
-
زنار ساغر ؛ موج پیاله ٔ شراب و خطی منحنی که از شراب در پیاله معلوم میشود. (برهان ).
-
ساغر دریانشان ؛ ساغر بزرگ
: کو ساقی دریاکشان ، کو ساغر دریانشان
کز عکس آن گوهرفشان ، بینی صدف سان صبح را.
خاقانی .
-
ساغر کشتی نشان ؛ ساغر بزرگ
: چون نهنگان از پی دریاکشی
ساغر کشتی نشان درخواستند.
خاقانی .
-
سنگ بر ساغر افکندن ؛ ساغر شکستن
:ور فلک شربت غرور دهد
سنگ بر ساغر فلک فکنید.
خاقانی .
-
سنگ در ساغر زدن ؛ طرد کردن . بدور افکندن
: سنگ در ساغرنیک و بد ایام زنند
وز کف سنگدلان نصفی و ساغرگیرند.
مجیر بیلقانی .
-
صدف گون ساغر ؛ پیاله ای که از بلور ساخته شده باشد و در سفیدی چون صدف است . رجوع به همین ترکیب شود.
-
می در ساغر انداختن ؛ ساغر پر از می کردن
: بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم .
حافظ.
بیا ساقی که بیخ غم بدور گل براندازیم
می گلگون طلب داریم و می در ساغر اندازیم .
کمال خجندی (دیوان ص 249).
رجوع به صاغر شود.