ساغری
نویسه گردانی:
SAḠRY
ساغری . [ غ َ ] (اِخ ) از شاعران قدیم عثمانی و از مردم ادرنه است . در آن دیار به «قزازعلی » معروف بود. وی از روزگار ابوالفتح سلطان محمدخان [ متوفی 886 هَ . ق . ] تا عهد سلطان سلیمان خان قانونی [ جلوس در 926 هَ . ق . ] را دریافت . در بهار جوانی به عیش و نوش مایل بود و هجا میگفت و ساز و بربط مینواخت ، و چون برگریز حیاتش فرا رسید توبه کرد و روی به عبادت نهاد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ساغری سوخته . [ غ َ ی ِ ت َ / ت ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی چرم گرانبها که کتب نفیسه ٔ قدیم را بدان جلد میکردند. رجوع به ساغری شود.
حسین آباد ساغری . [ ح ُ س ِ دِ غ ِ ] (اِخ ) ده از دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود. 9هزارگزی جنوب شاهرود. چهارهزارگزی ایستگاه شاهرود...
صاغری . [ غ َ ] (ترکی ، اِ) ساغری . کیمخت و چسته و پوست خر و یاپوست اسب دباغی شده . رجوع به ساغری شود. || قسمی کفش مخصوص علما و طلاب قدیم...
ساقری . (ترکی ، اِ) ساغری . کیمخت . (آنندراج از بهار عجم ) (ملحقات برهان ). چرمی است که از پوست کفل خر یا اسب ساخته شود. چسته . || کفل اسب...
صاقری . [ ق ِ ] (ص نسبی ) نسبت است به صاقریة.
صاغری دوز.[ غ َ ] (نف مرکب ) آنکه کفش صاغری دوزد. صاغری ساز.
صاغری ساز. [ غ َ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ کفش صاغری . صاغری دوز.
ساقری سوخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) قسمی چرم گرانبها.سختیان . پرنداخ . کیمخت . رجوع به ساغری سوخته شود.