گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سافی نویسه گردانی: SAFY سافی . (اِخ ) ۞ شهری است در مراکش در کرانه ٔ اقیانوس اطلس با56800 تن سکنه . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۵ مورد، زمان جستجو: ۲.۳۶ ثانیه واژه معنی صافی صافی . (اِخ ) ابن ابراهیم بن حسن مقری طرسوسی ضریر، مکنی به ابی البرکات . وی تعبیر خواب میکرد. سپس به حدیث رو آورد و از علی عاقولی و ابراه... صافی صافی . (اِخ ) ابن عبداﷲ ارمنی ، مکنی به ابی الحسن . وی حدیث از نصربن ابراهیم زاهد شنید. ابن عساکرگوید: از وی نوشتم ، مردی خیّر و مواظب بر ج... ثافی ثافی . (ع ص ) نعت فاعلی از ثفاء. صافی دل صافی دل . [ دِ ] (ص مرکب ) ساده دل . صافی ضمیر. روشن دل . بی کینه . بی حقد. || صاف . صافی . روشن : طریق صدق بیاموز از آب صافی دل براستی طلب آ... صافی رنگ صافی رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) قَهْد. (منتهی الارب ). صافی رود صافی رود. (اِخ ) رودخانه ای است که از سهند برخیزد و در بحیره ٔ چیچست ریزد. (نزهةالقلوب مستوفی ج 3 ص 87). از کوه سهند برخیزد و از مراغه گذشته ... جسم صافی جسم صافی . [ ج ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن است که بینائی آنرا دریابد نه از جهت ضوء و روشنی آن جسم صافی بلکه از جهت روشنی دیگر و ا... چای صافی چای صافی . (اِ مرکب ) چای صاف کن . رجوع به چای صاف کن شود. چائی صافی چائی صافی . (اِ مرکب ) رجوع به «چای صافی » شود. صافی سیرت صافی سیرت . [ رَ ] (ص مرکب ) بی غل و غش . نیک خو. نیک روش . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود