ساقط شدن . [ ق ِ ش ُ دَ] (مص مرکب ) افتادن . فروافتادن . فرودآمدن . ساقط گردیدن . || زایل شدن . نابود شدن
: ساقط شده ست قوت من پاک اگرنه من
بر رفتمی ز روزن این سمج باهبا.
مسعودسعد.
|| حذف شدن . نامذکور ماندن .
-
ساقط شدن بچه ؛ افتادن بچه ٔ ناتمام از شکم . (ناظم الاطباء). سقط شدن .
-
ساقط شدن تکلیف ؛ رفع آن . چنانکه گویند تکلیف از گردن من ساقط شد.
-
ساقط شدن حق ؛ اداشدن آن . (آنندراج )
: حق شمشیر تو ساقط نشود از سر ما
پیش خورشید نگردد عرق از سیما خشک .
بیدل (از آنندراج ) (بهار عجم ).
-
ساقط شدن دولت ؛ سقوط کابینه . انحلال هیأت وزیران . معزول شدن ، از کار افتادن ، بیکار شدن و مسلوب الاختیار شدن آن . رجوع به ساقط شود.