سالار
نویسه گردانی:
SALAR
سالار. (اِخ ) قریه ای است در کابل افغانستان . رجوع به قاموس جغرافیائی افغانستان ج 2 ص 389 شود.
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
سالار. (اِخ ) اختیارالدین از رجال نیمه ٔ قرن هفتم هرات از سرکردگان شمس الدین کرت بود. رجوع به فهرست تاریخنامه ٔ هرات سیف هروی شود.
سالار. (اِخ ) ابن وشمگیر پسر وشمگیر زیاری است و بسال 330 هَ . ق . ابوعلی سپهسالار خراسان او را بگروگان برد. رجوع به احوال و اشعار رودکی ص ...
سالار. (اِخ ) (.... گرد) ابن میرانشاه از امرای قرن هفتم بسال 658 هَ . ق . بدست پهلوان محمد نهی از امرای ملک شمس الدین کرت کشته شد. سالار...
سالار. (اِخ ) سلار. ابن عبدالعزیز دیلمی از فقها و ادبای شیعی در قرن پنجم مکنی به ابوالعلی و شاگرد شیخ مفید و سید مرتضی علم الهدی بود و در ...
این نام در اوستایی: سَرِدَنا saredanā؛ در سغدی: سریاکیچ saryākic؛ در مانوی: سارار sārār؛ و در پهلوی: sālār (فرمانده، سرور، سردار) بوده است.*** فانکو آ...
تن سالار. [ ت َ ] (اِ مرکب ) جسم کلی و تنبد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تن و سالار شود.
سالار حج . [ رِ ح َج ج ] (اِخ ) یکی از اوتاد است و گور او در بخارااست در جانب قبله مزار امام ابوبکر فضل . گویند آن بزرگ سی و پنج حج گزارده...
سالار جنگ . (اِخ ) سرکرده ٔ سوار و سربازان بختیاری که بسال 1326 هَ . ش . در حمله ٔ عین الدوله به تبریز شرکت داشت . رجوع به فهرست تاریخ مشرو...
سالار جنگ . [ رِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امیر جنگ و سپهدار. (ناظم الاطباء). فرمانده ٔ جنگ . این عنوان در مشرق زمین به نجبا داده میشود....
سالار بار. [رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باربد. حاجب بزرگ . رئیس تشریفات . دربان شاه . دارنده ٔ بار. خرم باش . پرده دار. حاجب مخصوص . رئیس درب...