سالخورده . [ خوَر
/ خَرْ
/ خُرْ دَ
/ دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از بسیارسال . (انجمن آرا). فرتوت و معمّر. (شرفنامه ٔ منیری ). سالدیده . مسن . سالخورده : دَهری ؛ مرد سالخورده . هِرمِل ؛ ناقه ٔ سالخورده . دَویل ؛ گیاه سالخورده . دَهکَم ؛ پیر سالخورده . هجف ، هجفجف ؛ شترمرغ سالخورده . هَدم ؛ پیر سالخورده . فانی ؛ پیر سالخورده . (منتهی الارب )
: یارب چرا نبرد مرگ از ما
این سالخورده زال بن انبان را.
منجیک .
فژآگن نیم سالخورده نیم
ابر جفت بیداد کرده نیم .
بوشکور.
بیک جای از این پیش لشکر ندید
نه از موبد سالخورده شنید.
فردوسی .
به ایران همه سالخورده روان
نشستند با نامور بخردان .
فردوسی .
همچو زلف نیکوان خردساله تاب خورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار.
فرخی .
چو نالی سبک بگذراند بتیری
گران شاخ از سالخورده چناری .
فرخی .
بسال نو ایدون شد آن سالخورده
که برخاست از هر سویی خواستارش .
ناصرخسرو.
هر که بمعشوق سالخورده دهد دل
چون دل خاقانی ازمراد برآید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 609).
تا تن سالخورده پیرترست
آز از او آرزوپذیرتر است .
نظامی .
ز خارا بود دیری سال کرده
کشیشانی بدو در سالخورده .
نظامی .
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی .
حافظ.
آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت .
حافظ.
مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست
من سالخورده پیر خرابات پرورم .
حافظ.
|| کهنه . قدیمی . دیرینه
: می سالخورده بجام بلور
بر آورده با بیژن گیوزور.
فردوسی .
آمد بهار و نوبت سرما شد
وین سالخورده گیتی برنا شد.
ناصرخسرو.
گردون سالخورده بویی شنیده از تو
در جستجوی آن بو چندین بسر دویده .
عطار.
منه دل برین سالخورده مکان
که گنبد نیاید بر گردکان .
سعدی (بوستان ).
غم کهن بمی سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر کنعان گفت .
حافظ.