سالوک . (ص ، اِ) معرب آن صعلوک . (شهریاران گمنام کسروی ج
1 ص
59 ح
5) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). صعلوک بمعنی فقیر. (غیاث اللغات )
: من و چند سالوک صحرانورد
برفتیم قاصد بدیدار مرد.
سعدی (بوستان ).
|| دزد و راهزن خونی . (برهان ) (آنندراج ). راهزن که آن راراه بند و ره بند، و راهدار و رهدار، و رهزن نیز گویند. بتازیش قطاع الطریق نامند. (شرفنامه ٔ منیری )
: کشتن عبداﷲ و زنهار آمدن سالوکان خراسان ، چون نیشابور قرار گرفت سالوکان خراسان ، جمع شدند و تدبیرکردند که ... (تاریخ سیستان ).
چرا میباید ای سالوک نقّاب
در آن ویرانه افتادن چومهتاب .
نظامی .
|| خوش سلوک و مؤدب . (ناظم الاطباء). بانزاکت و مؤدب . (استینگاس ). || بسیار راه رونده چرا که صیغه ٔ مبالغه است بمعنی مرد کثیرالسلوک یعنی سیاح . (غیاث )
۞ .