سایه افکندن . [ ی َ
/ ی ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سایه گستردن . اظلال . (تاج المصادر بیهقی )
: کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند
باغ چون صنعا کند چون روی در صحرا کند.
منوچهری .
گر چه دیوار افکند سایه دراز
باز گردد سوی او آن سایه باز.
مولوی .
|| توجه نمودن و متوجه احوال گردیدن . (برهان ) (آنندراج ). التفات کردن و توجه از کسی دیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص
48)
: امروز چو آفتاب معلومم شد
کو سایه بر این خاک نخواهد افکند.
انوری (از انجمن آرا).
کاشکی خاک بودمی در راه
تامگر سایه بر من افکندی .
سعدی (طیبات ).
|| عارض شدن . طاری گشتن
: و چهار ماه آنجا مقام ساخت بسبب بیماری که بر وی سایه افکنده بود. (تاریخ بیهقی ). || نزدیک شدن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || ظاهر شدن . (رشیدی ).