گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سباح نویسه گردانی: SBAḤ سباح . [ س َب ْ با ] (ع ص ) شناور. (غیاث ) (آنندراج ). ج ، سباحون . (مهذب الاسماء). شناگر : میرود سباح ساکن چون عُمُداعجمی زد دست و پا و غرق شد. (مثنوی ).چون نئی سباح و نی دریائیی در میفکن خویش از خودرائیی .(مثنوی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی صباح صباح . [ ص ُ ] (اِخ ) ابن قیس . ابن عبدربه گوید: وی ازمردم کنده است . (العقد الفرید ج 3 ص 341). صباح صباح . [ ] (اِخ ) ابن مثنی . وی از کتاب عمربن عبدالعزیز اموی است . جهشیاری از عبداﷲبن صالح کاتب آرد که نامه ای از عمربن عبدالعزیز به عیا... صباح صباح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابی حازم احمسی . تابعی است . صباح صباح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن هذیل . وی برادر امام زفر فقیه است . (منتهی الارب ). سبعة سبعة. [ س َ ع َ / س َ ب َ ع َ ] ۞ (ع عدد، ص ، اِ) هفت . (ترجمان ترتیب عادل بن علی ص 56). عدد بین شش و هشت و آن برای معدود مذکر است بر خلا... سبعة سبعة. [ س َ ع َ ] (اِخ ) نام مردی است سرکش که او را پادشاهی گرفتار ساخته دست و پایش بریده بر دار کشیده ، و از این جاست که گویند: لاعذبنک ... سبعة سبعة. [ س ُ ب ُ ع َ / س َ ع َ ] (ع اِ) شیر ماده . (منتهی الارب ).- اخذه اخذ سبعة ؛ (بالاضافه و قد تمنع حرفها) یعنی گرفت آن راگرفتن شیر ماده .... سبعة سبعة. [ س َ ع َ ] (ع اِ) درهم سبعة؛ درهمی که ده دانه از آن هفت مثقال بوده است . (مفاتیح العلوم ). سبعة سبعة. [ س َ ع َ ] (اِخ ) از بطنهای (تیره های ) هوارة (قبیله ای از بربر). (از صبح الاعشی ج 1 ص 364). سبعه سبعه . [ س َع َ ] (اِخ ) (بلوک ...) ناحیه ٔ وسیعی است از گرمسیرات فارس میانه ٔ جنوب و مغرب شیراز افتاده ، درازی آن ازقریه ٔ پدمی از ناحیه ٔ فر... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود