اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سبط

نویسه گردانی: SBṬ
سبط. [ س َ ] (ع ص ) موی فروهشته . نقیض مجعد. (منتهی الارب ) (آنندراج ): شعری سبط؛ موی شیو. (مهذب الاسماء). دراز. (منتهی الارب ). طویل . ج ، سِباط. (اقرب الموارد). موی فروهشته : و رجل سبطالشعر؛ مرد فروهشته موی . (منتهی الارب ). نقیض جعد، گویند: شعر سبط؛ یعنی غیر جعد. (از اقرب الموارد). || باران بسیار، گویند: مطر سبط؛ ای غزیر. ج ، سِباط. (از اقرب الموارد). فلان سبطالبنان و سبطالیدین ؛ کنایه از کریم است و نقیض جعدالکف که کنایه از بخیل باشد. مرد سخی . (منتهی الارب ). جوانمرد. (دهار).
- سبطالعظام ؛ در گفته ٔ امروءالقیس : فجائت به سبطالعظام کانما، بمعنی معتدل قامت و مستوی قوام است . (از اقرب الموارد).
- غلام سبطالجسم ؛ بمعنی نیکوقامت لطیف . (از اقرب الموارد). سبطالجسم ؛ نیکوقامت . (منتهی الارب ).
- مطر سبط ؛ باران ریزان . (منتهی الارب ).
|| سپیدگندمه . (مهذب الاسماء) ۞ .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ثبط. [ ث َ / ث َ ب َ ] (ع مص ) ثبط از امر؛ بازداشتن از کار و بر تأخیر و درنگ داشتن کسی را. || آماسیدن ، چنانکه لب . || سست و گران بار شدن ....
ثبط. [ ث َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) احمق در کار خود. || مرد ضعیف . || مرد گرانبار. || اسب گران و سست . ج ، اثباط، ثِباط.
سبت . [ س َ ] (ع مص ) استراحت . آسایش . (منتهی الارب ). فروخفتن . (زوزنی ) (دهار). || بریدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قیام کردن . (...
سبت . [ س ِ ] (اِخ ) یکی از نامهای خورشید است . رجوع به ماللهند ص 105، 106 و 199 شود.
سبت . [ س ِ ] (اِ) سبزه ای که تنه ندارد و آن را چاروا خوردش و بتازی آن را رطب خوانند. (آنندراج ) (از هفت قلزم ) ۞ . || (ع اِ) چرمهای گاو ...
سبت . [ س ِ ب ِ ] (ع اِ) نام گیاهی است که آن را شبت و شِوِد و سبط خوانند. (المعرب جوالیقی ص 209). و رجوع به نشوءاللغة ص 220 شود. شوت . (مه...
سبت . [ س ُ / س َ ] (ع اِ) گیاهیست که بگیاه خطمی ماند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سبت . [ س َ ] (اِخ ) جایگاهی است بین طبریه و رمله نزدیکی عقبه و طبریه . (معجم البلدان ).
سبت . [ س ِ ] (اِخ ) نهر السبت . نهری است در زمین اندلس و آن را بدین جهت نهرالسبت خوانند که جز در روز شنبه گذار ندهد و بر کنارش مردی از مس...
ثبت . [ ث َ ] (ع مص ،ص ، اِ) قرار دادن . برجای بودن . ثبوت . استواری . پایداری . || حجت . دلیل . برهان . بینة. سلطان . || نوشتن . || مهر توقیع...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.