سبق گرفتن . [ س َ ب َ گ ِ رِت َ ] (مص مرکب ) درس گرفتن . چیز آموختن
: بباغ بلبل بر یاد تو گشاده زبان
بشاخ فاخته از ذوق تو گرفته سبق .
انوری .
روزی دیوانه ای این بیت میخواند:
نیکوان را دوست دارد هر که باشد در جهان
گر بدان را دوست داری گوی بردی از میان .
خواجه فرمودند ما از این سخن سبق گرفتیم و درویشان گفتند که این بیت را یاد گیرند. (انیس الطالبین ص
68).
طوطی من سبق از سینه ٔ خود میگیرد
پشت آئینه مرا مانع گویایی نیست .
صائب .
|| درس دادن و تعلیم کردن . (آنندراج ). درس . تدریس
: ای معلم جزو استعداد مردم جاهلی است
کودک ما را سبق از علم نادانی بگو.
ملا طغرا (از آنندراج ).