سبة
نویسه گردانی:
SB
سبة. [ س ُب ْ ب َ ] (ع اِ) کون . || عار. (اقرب الموارد). انا لقوم لانری الموت سبة. (قول سموأل ، از اقرب الموارد). عار که بدان نکوهند. (منتهی الارب ). || بهتان و ملامت . (ناظم الاطباء). || خصومت که بسبب آن دشنام دهند. گویند: صار هذا الامر سبة علیه به ؛ یعنی عاری که بسبب آن او را دشنام دهند. (اقرب الموارد). || زیان . (ناظم الاطباء). || (ص ) کسی که مردمان وی را بسیار دشنام دهند. (اقرب الموارد) (آنندراج ). || آنکه مردم او را بسیار دشنام دهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
صبح لوا. [ ص ُ ل ِ ] (ص مرکب ) درخشان درفش . پیروزمند. ظفرمآب : هم ز بالا به چه افتید چو خورشید به شام گر ستاره سپه و صبح لوائید همه .خاقانی .
(نخستین روز پیدایش جهان)؛ صبح واژه ای سنسکریت و ازل عربی است و همتای پارسی این است: صبح نخوین naxvin (مانوی: naxven)*** فانکو آدینات 09163657861
کوس صبح . [ س ِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شور و غوغای جانداران . (آنندراج ). || آواز صبح . || نوبت آخر شب . (ناظم الاطباء).
گل صبح . [ گ ُ ل ِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سپیده ٔ صبح است . (آنندراج ) : فیضی عجیب درین گل صبح از صبا رسیدبیرون کشیم رخت ...
نفس صبح . [ ن َ ف َ س ِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دم صبح . نسیم ملایمی که به گاه طلوع صبح وزد. نفحه ٔ بامدادی : آمدنفس صبح و سلامت ...
صبح وار. [ ص ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند صبح . همانند صبح . سپید و روشن : سنگ زر شبرنگ لیکن صبح وار از راستی شاهد هر بچه کز خورشید در کان آمد...
صبح خیز. [ ص ُ ] (نف مرکب ) سحرخیز : خاقانی صبح خیز هر شام ۞ نگشاید جز بخون دل روزه . خاقانی .ای صبح خیزان می کجا آن عقل ما را خون بهاآن آ...
صبح چین . [ ص ُ ] (ن مف مرکب ) چیده بصبح . صبح چیده . || بامدادچیدنی .
صبح خند. [ ص ُ خ َ ] (ص مرکب ) بشاش . خرم . شادان .آنکه خنده ٔ او در صفا ماننده ٔ صبح بود : جهان روشن بروی صبح خندت فلک در سایه ٔ سرو بلندت .نظ...
صبح چهر. [ص ُ چ ِ ] (ص مرکب ) سپیدچهره . رجوع به صبح جبین شود.