اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سبة

نویسه گردانی: SB
سبة. [ س َب ْ ب َ ] (اِخ ) نام پسر ثوبان در حضرموت . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ام صبح . [ اُم ْ م ِ ص ُ ] (اِخ ) مکه . (المرصع).
سبه اوس . [ س ِ ب ِ ] (اِخ ) از سالنامه نگاران (قرن هفتم میلادی ) و اسقف مامی گونی های ارمنستان است . قطعه ای راجع به تاریخ ارمنستان «امپراط...
چل صبح . [ چ ِ ص ُ ] (اِ مرکب ) یعنی آن چهل صباح که در آن تخمیر طینت آدم شده . (آنندراج ). آن چهل صبح که در تخمیر خمیر طینت آدم گذشت . (ش...
صبح فش . [ ص ُ ف َ ] (ص مرکب ) مانند صبح . همانند صبح : زآنکه برهنگی بود زیور تیغ صبح فش صبح برهنه می کند بر تن چرخ زیوری .خاقانی .
صبح رو. [ ص ُ ] (ص مرکب ) سپیدرو. سپیدچهره . آنکه رخسارش در درخشندگی به صبح ماند : شب همه شب انتظار صبح رویی میرودکآن صباحت نیست این صبح...
صبح تاب . [ ص ُ ] (نف مرکب ) تابنده بصبح . || (ن مف مرکب ) آنچه یا آنکه در معرض تابش آفتاب باشد بهنگام صبح : روزن جانت چو بود صبح تاب ذر...
صبح دل . [ ص ُ دِ ] (ص مرکب ) مردم صاف دل و روشن ضمیر و متقی و پرهیزکار باشد. (برهان ) : گفتمش ای صبحدل ، سکه ٔ کارم مبرزرّ و سر اینک ز من ، س...
صبح وش . [ ص ُ وَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) صبح رنگ . سپید. نورانی : دوش که صبح چاک زد صدره ٔ چرخ چنبری خضر درآمد از درم صبح وش از منوری .خاقانی .
صبح فام . [ ص ُ ] (ص مرکب ) صبح رنگ . به رنگ صبح . سپید. روشن : چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی که صبح فام شد از راه و شامگون آمد. خاقانی .ی...
صبح لقا. [ ص ُ ل ِ ] (ص مرکب ) سپیدچهره . درخشان رخ . نورانی رخ : آن پیر ماکه صبح لقائیست خضر نام هر صبح بوی چشمه ٔ خضر آیدش ز کام .خاقانی .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۱ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.