سپاس داشتن . [ س ِ ت َ ] (مص مرکب ) ممنون بودن . شکر داشتن . تشکر. شکر. شکران . (منتهی الارب )
: ز کردار هر کس که دارم سپاس
بگویم به یزدان نیکی شناس .
فردوسی .
گفت سپاس دارم در وقت بازگشت ودر ساعت بیرون آمد. (تاریخ بیهقی ). عبداﷲ گفت سپاس دارم . (تاریخ بیهقی ).
بهر نیکیش دار سیصد سپاس
هم اندک دهش زو فراوان شناس .
اسدی .
ز تو تا بوم زنده دارم سپاس
که من با خرد یارم و حقشناس .
اسدی .
ای بارخدای کردگارم
من فضل ترا سپاس دارم .
ناصرخسرو.
گفتم سپاس دارم و گویم چو بنگرم
نیکو به چشم عقل خطیر اندر آسمان .
سوزنی .
گرم بر جان نهی رنجی بدل دارم سپاس ای دل
ورم بر دل نهی داغی بجان هم زین قیاس ای جان .
سوزنی .
ببندگی و غلامی گرت قبول کنند
سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست .
سعدی .
سعدی سپاس دار و جفا بین و دم مزن
کز دست نیکوان همه چیزی نکو بود.
سعدی .