سپر افکندن . [ س ِ پ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از هزیمت کردن و گریختن . (برهان ). هزیمت خوردن . (آنندراج )
: پیران روزگار سپرها بیفکنند
در صف ّ عزم چون بکشی خنجر دها.
مسعودسعد.
دست قراسنقر فلک سپر افکند
خنجر آق سنقر از نیام برآمد.
خاقانی .
سپر نفکند شیر غران ز چنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ .
سعدی (گلستان ).
|| عاجز شدن . (برهان ). مغلوب و عاجز شدن . (آنندراج ). عاجز شدن و فروتنی کردن . (انجمن آرا). تسلیم شدن
: مبارزان بگریزند و بفکنند سپر
چو روز رزم ترا عزم کارزار بود.
معروفی .
طاهر بیکبارگی سپر بیفکند و اندازه بتمامی بدانست . (تاریخ بیهقی ).
گر سپر بفکند عقل از عشق گو بفکن رواست
روی خاتون سرخ باید خاک بر سر راه را.
سنایی .
کواکب رجوم ، از هیبت ضربت شمشیر آفتاب سپر بعجز بیفکندند. (سندبادنامه چ استانبول ص
247).
نوح در این بحر سپر بفکند
خضردر این چشمه سبو بشکند.
نظامی .
تیغ صبح از سنان گزاری او
سپر افکند با سواری او.
نظامی .
هان تا سپر نیفکنی از حمله ٔ فصیح
کو را جز این مبالغه ٔ مستعار نیست .
سعدی (گلستان ).
تنزل نمودن . (برهان ).فروآمدن
: در نظرش تیر سپر بفکند
وز فزعش کوه کمر بفکند.
خواجو (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 943).
|| ننگ و عار. (برهان ).