سپر انداختن . [ س ِ پ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از تنزل و فروتنی نمودن . (برهان )
: چاره ٔ مغلوب نیست جز سپر انداختن
چون نتواند
۞ که روی
۞ درکشد از تیر او.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 267 بدایع).
|| عاجز شدن . (برهان ) (شرفنامه )
: هم سفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پر انداختند.
نظامی .
چند چو پروانه پر انداختن
پیش چراغی سپر انداختن .
نظامی .
ما سپر انداختیم گردن تسلیم پیش
گر بکشی حاکمی ور بدهی زینهار.
سعدی (طیبات ).
با همه تدبیر خویش ماسپر انداختیم
روی بدیوار صبر چشم بتقدیر او.
سعدی (طیبات ).
سپر از غمزه ٔ مست تو بیندازد چرخ
با دو ابروی تو خود کس نکند پیشانی .
نزاری قهستانی .
|| هزیمت کردن
: نه هر جای مرکب توان تاختن
که گه گه
۞ سپر باید انداختن .
سعدی .
صاحبنظران لاف محبت نپسندند
وآنگه سپر انداختن از تیر بلایی .
سعدی (بدایع).
|| غروب کردن . (برهان ) (شرفنامه )
: چون سپر انداختن آفتاب
گشت زمین را سپر افکن بر آب .
نظامی .
|| ننگ و عار. (برهان ).