سپر بر آب افکندن . [ س ِ پ َ ب َ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) کنایه از زبون شدن و فروتنی کردن و تنزل و ترک ننگ و ناموس و عار نمودن . (برهان ) (رشیدی ). در جنگ نامردی کردن و عاجز شدن . (غیاث )
: نصیب روز نگه داشتم دگر چه کنم
فکند خواهم چون دیگران بر آب سپر.
فرخی .
از عشق لب لعل تو ای درّ خوشاب
چون نیلوفر سپر فکندیم در آب .
قاضی حمیدالدین .
گر بطوفان میسپارد ور به ساحل میبرد
دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده ایم .
سعدی (طیبات ).
|| غروب کردن
: چو عاجز گشت از این خاک جگرتاب
چون نیلوفر سپر افکند بر آب .
نظامی .