سپوختن . [ س ِ
/ س َ
/ س ُ ت َ ] (مص ) (از: سپوخ ، سپوز + تن ، پسوند مصدری ) سپوزیدن . پهلوی «سپوختن »
۞ از «سپوج »
۞ ، پازند «سپوژ»
۞ (تأخیر، مهلت )، پازند «سپوختن »
۞ ، ارمنی «سپاژل »
۞ ، بتعویق انداختن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی را در چیزی بعنف و تعدی و زور فروبردن و برآوردن . (برهان ) (غیاث ) (جهانگیری ). چیزی رابجایی خلانیدن . (آنندراج ) (انجمن آرا). نشاندن و فروکردن . (ناظم الاطباء). درفشردن . (اوبهی )
: چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که برسکیزد چون من فروسپوزم بیش .
لبیبی .
|| مهمیز زدن . (ناظم الاطباء). دور کردن . راندن . دفع. (مجمل اللغة). وسع. (مجمل اللغة)
: نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت
نه چشم زمان کس بسوزن بدوخت .
فردوسی .
همان زخم گاهش فرودوختند
بدارو همه درد بسپوختند.
فردوسی .
که را گفت آتش زبانش بسوخت
بچاره بد از تن بباید
۞ سپوخت .
فردوسی .
|| سفتن و سوراخ کردن . || پائین افکندن و بر زمین افکندن . || باعث ِ در سوراخ افتادن شدن . (ناظم الاطباء). برای تمام معانی رجوع به سپوزیدن شود. || سپوختن کاری را؛ تأخیر انداختن آن را. (زمخشری )
: نسی ٔ چیست ؟ تفسیر او سپوختن و تأخیر کردن است . (التفهیم ).
-
برسپوختن ؛ بسختی بیرون کشیدن . (ناظم الاطباء)
: آنکه سر از نیفه برسپوخت چو برخاست
خفت و سر از پاچه ٔ ازار فروماند.
سوزنی .
-
درسپوختن ؛ بزور فروکردن . (ناظم الاطباء).
-
وام سپوختن ؛ مماطله کردن در پرداخت وام ، لقوله علیه السلام
: مطل الغنی ظلم ؛ گفت وام سپوختن مرد توانگر ظلم باشد. (تفسیر ابوالفتوح ).