اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ستاندن

نویسه گردانی: STANDN
ستاندن . [ س ِ دَ ] (مص ) گرفتن . (آنندراج ). بدست آوردن . تحصیل کردن :
شما را همه پاک برنا و پیر
ستانم زر و خلعت از اردشیر.

فردوسی .


کنون می ستاند همی باژ و ساو
ز دستان بهر سال ده چرم گاو.

فردوسی .


بگوید بدو هر چه داند ز شاه
اگر سر دهد یا ستاند کلاه .

فردوسی .


مهربانی نکنی بر من و مهرم طلبی
ندهی داد و همی داد ز من بستانی .

منوچهری .


رقعه بنمودم دوات دار را گفت بستان ، بستد و به امیر داد. (تاریخ بیهقی ).
بشش طریق جبایت ستاندم از عامه
ز خانه و ز دکان و ز باغ و ضیعت و تیم .

سوزنی .


با گُرْسنگی قوت پرهیز نماند
افلاس عنان از کف تقوی بستاند.

سعدی .


خراج اگر نگزارد کسی بطیبت نفس
بقهر از او بستانند مزد سرهنگی .

سعدی (گلستان ).


|| رفع کردن . برداشتن . از میان بردن . برطرف کردن : و با داروهای خنک تیزی آن بستانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- بازستاندن ؛ بازگرفتن :
من چراغم نور داده بازنستانم ز کس
شاه خورشید است و اینک نور داده بازخواست .

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
داد دل ستاندن . [ دِ دِ س ِ دَ ] (مص مرکب ) بواقعی گرفتن حق خود. گرفتن حق خود بواقعی از کسی یا چیزی . انتصاف . داد ستدن . رجوع به داد ستدن ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.