اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ستم

نویسه گردانی: STM
ستم . [ س ِ ت َ ] (اِ) رجوع کنید به استم . پهلوی ستهم ۞ ، از ایرانی باستان ستخمه ۞ ، قیاس کنید با اوستا ستخره ۞ (قوی )، و هم در پهلوی ستهمک ۞ ، ستهمکیه ۞ و ستخمک ۞ و ستخمکیه ۞ (جبری ، جور)، نیز اوستا ستخمه ۞ ، قیاس کنید با ستخره . ۞ (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تعدی و آزار. (برهان ) :
با فراخی است ولکن بستم تنگ زید
آن چنان شد که چون او هیچ ختنبر نبود.

ابوالقاسم مروزی .


از پس آن نیز او را [ یوسف را ] به ستم بخویشتن بخواند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
همی گفت بازو چلیپا بهم
ز قیصر بود بر مسیحا ستم .

فردوسی .


ترسی که کسی نیز دل من برباید
کس دل نرباید به ستم چون تو ربایی .

منوچهری .


نخواهی مر مرا بر تو ستم نیست
چو من باشم مرا دلدار کم نیست .

(ویس و رامین ).


اگر خشم نیافریدی ... خویشتن را از ننگ و ستم نگاه داشتی . (تاریخ بیهقی ). به ستم مردی را عاصی کردند که سبب فتنه ٔ خراسان ... بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407).
ندانی همی جستن از داد نفع
ازیرا حریفی چنین به رستم .
ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ طهران ص 263).
ستم مَپْسند از من بر تن خویش
ستم از خویش بر من نیز مَپْسند.

ناصرخسرو.


عدل او زهره ٔ ستم بشکافت
بذل او فاقه ٔ کرم بشکافت .

خاقانی .


پشت دست از ستم چرخ بدندان خوردم
که ز خوانپایه ٔ غم قوت دگر می نرسد.

خاقانی .


در دلشدگی قرار میدار
صبری به ستم بکار میدار.

نظامی .


رحم آوردن بر بدان ، ستم است بر نیکان . (گلستان ).
جفا پیشگان را بده سر بباد
ستم بر ستم پیشه عدل است و داد.

سعدی .


ز تو گر تفقد و گر ستم بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم چه جفا کنی چه وفا کنی .

هاتف (دیوان چ وحید ص 84).


|| دیده و دانسته و به عربی عمداً خوانند. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). نابجا. نابحق :
تو داده ای به ستم زرّ و سیم خویش بباد
تو کرده ای به ستم روز خویش ناپدرام .

فرخی .


|| نفرین . لعنت :
ستم باد بر جان آن ماه و سال
کجا بر تن شاه شد بدسگال .

فردوسی .


|| زور. جبر : پنجاه تن برون آمدند از حصار که صلحنامه نویسند و سلمه را به ستم فرود آوردند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). || مشقت . کلفت . رنج : بس رنج بردم و جهد و ستم بر خویشتن نهادم و این راپارسی گردانیدم به نیروی ایزد عز و جل . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
از آبکش معده نه از طلعت فرخ
هر یک به ستم ساخته خود را چو همایان .

سوزنی .


- امثال :
باشد مرد ستم رسیده ستمکار.
ستم بر ستمکاره آید پدید.

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
ستم پرور. [ س ِ ت َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کنایه از ظالم و ظلم کننده و ظلم روا دارنده . (برهان ) (انجمن آرا) (مجموعه ٔ مترادفات ص 241).
ستم آباد. [ س ِ ت َ ] (اِ مرکب ) کنایه از جایی است که در او ظلم و تعدی بسیار واقع شود. || کنایه از دنیاست . (برهان ) (آنندراج ).
ستم آمیز. [ س ِ ت َ ] (نف مرکب ) ظالم و بی رحم . (ناظم الاطباء).
ستم ظریف . [ س ِ ت َ ظَ ] (ص مرکب ) کسی که در پرده ٔ ظرافت ستم کند و این فعل را ظریفی گویند.(آنندراج ). کسی که ستم او ظریفانه بود : حسن ا...
ستم شریک . [ س ِ ت َ ش َ ] (اِ مرکب ) کسی که در ستم کردن شریک بود. (آنندراج ). شریک ستم . شریک ظلم : دگر بجان تمنا بگو چه خواهی کردستم شریک...
ستم کردن . [ س ِ ت َ ک َدَ ] (مص مرکب ) جور. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). بغی . ظلم . اشطاط. (ترجمان القرآن ). شطط. اشطاط. (دهار) (ترجمان القرآن ...
ستم کشیده . [ س ِ ت َ ک َ / ک ِ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) ستم دیده . رنج دیده : هر یک چو غریب غم رسیده از راه زمان ستم کشیده .نظامی .
ستم کننده . [ س ِ ت َ ک ُ ن َن ْ دَ /دِ ] (نف مرکب ) ظالم . جابر. ظلم کننده : رعیت از تو امان یافته ز دست ستم از آن سبب که نه ای بر ستم کنند...
ستم یافته . [ س ِ ت َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ستم رسیده . مظلوم . جفا دیده . جورکش : توانایی و دانش و داد ازاوست بهر جا ستم یافته شاد از اوست ...
ستم رسیده . [ س ِ ت َ رَ/ رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ستم دیده . (آنندراج ). مظلوم . (ناظم الاطباء). کسی که بحق او تجاوز شده است : ... عالمان ر...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.