ستم رسیده . [ س ِ ت َ رَ
/ رِ دَ
/ دِ ] (ن مف مرکب ) ستم دیده . (آنندراج ). مظلوم . (ناظم الاطباء). کسی که بحق او تجاوز شده است
: ... عالمان را پرسیدند که چه چیز است که پادشاهی دایم دارد و آن را زوال نیاید؟ گفتند عدل کردن و داد دادن ستم رسیده . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
نگاه از آن نکند در ستم رسیده نخست
که تا ز حشمت او در نماند از گفتار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص
278).
ستم رسیده تر از تو ندید کس دگری
که در تنت دو ستمکار مستقر دارد.
ناصرخسرو.
مردی بر پای خاست و گفت یا امیرالمؤمنین ستم رسیده ام از عمارةبن حمزه . (نصیحةالملوک ).
تنها نه من ستم رسیده
کو دیده که صد چنین ندیده .
نظامی .
مجنون ستم رسیده را خواند
تا دل دهدش کزو دلش ماند.
نظامی .
رعیت مظلوم خراب شده و ستم رسیده چه سود دارد. (مجالس سعدی ). نسیم لطف دلفروزش نضارت بخش ریاض امید ستم رسیدگان . (حبیب السیر ج
3 ص
322).