ستور. [ س ُ ] (اِ) پهلوی «ستور»
۞ (اسب )، اوستا «سته اوره »
۞ ، سانسکریت «ستهااورین »
۞ (بار اسب ، بار ورزاو)، استی «ستورت آ»
۞ (حیوان خانگی )، کردی زازا عاریتی دخیل «استور»
۞ ، شغنی «ستور»
۞ ، سریکلی «ستائور وستائر»
۞ (حیوان بارکش ، ورزاو بالغ)، یغنویی «سوتور»
۞ (گوسفند، حیوان خانگی عموماً)، قیاس کنید با افغانی «سوتور»
۞ (جانور، چارپا،دواب ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). هر جانور چارپاعموماً و اسب و استر و خر خصوصاً. (برهان ). حیوانات چارپا خاصه اسب و استر. (آنندراج ). بطریق عموم هر جانوری چارپای و بطریق خصوص اسب و استر را خوانند. (جهانگیری ). این لفظ بر گاو و استر و اسب آید. (غیاث ).اسب . چاروا. (شرفنامه ). ماشیه . (دهار)
: همی رفت با دختر و خواسته
ستوران و پیلان آراسته .
فردوسی .
زمین شد ز نعل ستوران ستوه
همی کوه دریا شد و دشت کوه .
فردوسی .
کشیدند بهر کک کوهزاد
ستوری بماننده ٔ تندباد.
فردوسی .
این همی گوید گشتم بغلام و بستور
وآن همی گوید گشتم بضیاع و بعقار.
فرخی .
گر نیستت ستور چه باشد
خرّی بمزد گیر و همی رو.
لبیبی .
دستیار ستور و کار سفر
ساخته کرد هر چه نیکوتر.
عنصری .
از ننگ آنکه شاهان باشند بر ستوران
بر پشت ژنده پیلان این شه کند سواری .
منوچهری .
زهی داده ستور و بستده خر
ترا خود چون منی کی بود در خر(خور).
(ویس و رامین ).
غلامان و ستوران افزون از عادت خریدن گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
328). و بعد از آن آنچه از صامت وناطق و ستور و برده داشت نسختی پرداخت . (تاریخ بیهقی ).
همه راه پیوسته پنجاه میل
ستورو شتر بود و گردون و پیل .
اسدی .
ستور و گوسفند و گاو و اشتر
کزیشان میشود روی زمین پر.
ناصرخسرو.
ستور از کسی به که بر مردمی
بعمدا ستوری کند اختیار.
ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ طهران ص
201).
تا تو بر پشت ستوری بار او بر جان تست
چون بترک خر بگفتی آتش اندر بار زن .
سنایی .
هرکه راچشم عقل کور بود
نبود آدمی ستور بود.
سنایی .
و توشه ٔ چهارپایان و ستوران که ملک بر ایشان بپای بود. (نوروزنامه ).
و ستور بسیار کرایه گیرم . (کلیله و دمنه ).
نه آن کسم که در این دامگاه دیو و ستور
چه عقل مختصر آن تخم جادویی کارم .
خاقانی .
مردان دین چه عذر نهندم که طفل وار
از نی کنم ستور و بهرا برآورم .
خاقانی .
تنش را نمکسود موران کند
سرش خاک سُم ّ ستوران کند.
نظامی .
که داند که شداد را پای و دست
بنعل ستور که خواهد شکست .
نظامی .
دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران . (گلستان سعدی ).
آستینش گرفت سرهنگی
که بیا نعل بر ستورم بند.
سعدی .
چه نیکو زده ست این مثل پیر ده
ستور لگدزن گرانبار به .
سعدی (بوستان ).