اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سحل

نویسه گردانی: SḤL
سحل . [ س َ ] (ع اِ) جامه ٔ از ریسمان یک تاه بافته ، ضد مبرم که دو تاه بافته باشد. (منتهی الارب ). جامه ای که (تار) آن محکم رشته نشده باشد. (اقرب الموارد). || رسن یک تاب داده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جامه ٔ سپید یا از پنبه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || سیم نقد. ج ، اسحال ، سحول ، سُحُل . (منتهی الارب ): فاصبح راداً یبتغی المزج بالسحل ؛ یعنی نقد از درهمها. (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
سهل انگار. [ س َ اِ ] (نف مرکب ) آنکه کارها را آسان شمرد و بی اعتنایی کند. (ناظم الاطباء).
سهل انگاری . [ س َ اِ ] (حامص مرکب ) عمل سهل انگار. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
سهل گرفتن . [ س َ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) آسان گرفتن . مساهله . مسامحه : چو کم خوردن طبیعت شد کسی راچو سختی پیشش آید سهل گیرد.سعدی .
(به آسانی به دست آمدنی): همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: سویاهار suyāhār (سنسکریت: سو آهاره suāhāra) ***فانکو آدینات 09163657861
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
آسان رس . آسان یاب
فضل بن سهل . [ ف َ ل ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) سرخسی . ذوالریاستین . رجوع به ذوالریاستین شود.
سهل و ممتنع. [ س َل ُ م ُ ت َ ن ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح بدیع) آن است که ربط کلام و سیاق آسان نماید، اما مانند آن هر کس نتواند گ...
ابراهیم بن سهل . [ اِ م ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) از مشاهیر شعرا. او یهودی بوده و قطعه ٔ رندانه ٔ ذیل اشاره بمحمد و موسی نامی که یکی بعد از دیگری م...
ابن سهل اسرائیلی . [ اِ ن ُ س َ ل ِ اِ ] (اِخ ) ادیب . کاتب ابن خلاص حاکم سبته . بسن چهل سالگی در سال 469 هَ .ق . با ابن خلاص غرق شده دی...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.