سحور زدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سحوری زدن
: اولاً وقت سحر زن این سحور
نیمشب نبود گه این شر و شور.
مولوی .
من هم از بهر خداوند غفور
میزنم بر در به امیدش سحور.
مولوی .
|| ضرب سحور
: تا بجوشد زین چنین ضرب سحور
در دُرافشانی و بخشایش بحور.
مولوی .
رجوع به سحوری زدن شود.