سخت رویی . [ س َ ] (حامص مرکب ) پررویی و سماجت . مقاومت . پایداری
: چو پی سست وپوشیده شد استخوان
دگر قصه ٔ سخت رویی مخوان .
نظامی .
نه زآن سرما نوازش گرم گشتش
نه دل زآن سخت رویی نرم گشتش .
نظامی .
چه بایداینهمه اندیشه کردن
نشاید سخت رویی پیشه کردن .
نظامی .
چو سندان کسی سخت رویی نکرد
که خایسک ِ تأدیب بر سر نخورد.
سعدی .
تا بروی سخت ما صائب سر و کارش فتاد
توبه کرد از سخت رویی سیلی استاد ما.
صائب (از آنندراج ).