سخت کمان . [ س َ ک َ ] (ص مرکب ) پهلوان و تیرانداز و شه زور. (آنندراج ). درشت و بی رحم . (ناظم الاطباء)
: ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان
پهنه بازی و کمند افکنی و چوگان باز.
فرخی .
ای سخت کمانی که خدنگ تو ز پولاد
زآنسان گذرد کز دل بدخواه تو نفرین .
فرخی .
کآن مرد سوی اهل خرد سست بود سخت
کز بهر طمع سست بود سخت کمانیش .
ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ تهران ).
بخت بد ما همی کند سست پیی
ورنه تو چنین سخت کمان نیز نئی .
مهستی دبیر.
در رکابش چو اژدهای دمان
بود سیصد هزار سخت کمان .
نظامی .
سعدی اگر جزع کنی ور نکنی چه فایده
سخت کمان چه غم خورد گر تو ضعیف جوشنی .
سعدی .
گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر
حیف بود بلبلی کاین همه دستان اوست .
سعدی .
|| درشت و بی رحم
: دیدی که وفا بسر نبردی
ای سخت کمان سست پیمان .
سعدی .
|| ماهر در تیراندازی . آنکه کمان را بیشتر کشد تا تیر آن دورپروازتر بود
: بسیار بزرگ و دراز است (صنوبر) بحدی که مرغان بر سر آن آشیانه کنند هیچ تیرانداز سخت کمانی تیر بدان نتواند رسانید. (فلاحتنامه ).