سخت کمانی . [ س َ ک َ ] (حامص مرکب ) درشتی و بیرحمی . (ناظم الاطباء). دلیری . پهلوانی
: هرگز نکند با ضعفا سخت کمانی
با آنکه بداندیش بود سخت کمان است .
منوچهری .
ای بگه راستی قامت تو همچو تیر
بر من سست ضعیف سخت کمانی مکن .
سیدحسن غزنوی .
چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند
بیمار که دیده ست بدین سخت کمانی .
حافظ.