اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سخن جوی

نویسه گردانی: SḴN JWY
سخن جوی . [ س ُ خ َ ](نف مرکب ) متجسس . محقق . کنجکاو. (ولف ) :
پزشکی سراینده برزوی بود
به پیری رسیده سخن جوی بود.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2500).


بیاید سخن جوی پویان ز پس
نبد آگه از راز او هیچکس .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2597).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.