سخن شناس . [ س ُ خ َ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده ٔ سخن . سخندان . سخن سنج . ادیب
: سخن شناسان بر جود او شدید یقین
کجا یقین بود آنجا بکار نیست گمان .
فرخی .
دانی که من آن سخن شناسم
کَابیات نو از کهن شناسم .
نظامی .
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای دلبرا
۞ سخن اینجاست .
حافظ.
بر ضمیر خورشید اقتباس هوشمند سخن شناس در نقاب شبهه و اقتباس مخفی نخواهد بود. (حبیب السیر).