سخن گفتن . [ س ُ خ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تکلم . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ). نطق . منطق . (ترجمان القرآن ). بیان کردن . گفتگو. مکالمه
: من سخن گویم تو کانایی کنی
هرزمانی دست بر دستت زنی .
رودکی .
سخن گفتن کج ز بیچارگی است
به بیچارگان بر بباید گریست .
فردوسی .
خوارزمشاه در میان آمدی و به شفاعت سخن گفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
354).
چو هرمز سخن گفتن آغاز کرد
در دانش ایزدی بازکرد.
نظامی .
چه پروای سخن گفتن بودمشتاق خدمت را
حدیث آنگه کند بلبل که گل با بوستان آید.
سعدی .
بسخن گفتن او عقل ز هر دل برمید
عاشق آن قد مستم که چه زیبا برخاست .
سعدی .