اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سدر

نویسه گردانی: SDR
سدر. [ س َ / س ِ ] (اِ) کُنار راگویند و آن میوه ای است معروف شبیه به آلوچه و در هندوستان بسیار است و بعضی درخت کُنار را گفته اند. گرم و خشک است و قابض ، گویند صمغ درخت آن موی را سرخ گرداند و بعضی گویند عربی است . (برهان ). بکسر اول و سکون دال ، کُنار که میوه ٔ معروف است . (غیاث ). درخت کُنار. (ترجمان القرآن ). کُنار. درختی است . (مهذب الاسماء). درخت کُنار که برگ او را غسول و میوه ٔ او را نبق گویند. (دهار) (بحر الجواهر). سدر به کسر، درخت کُنار. سِدْرة یکی ، سِدرات و سِدِرات و سِدَرات و سَدِرو سُدور جمع آن است . (منتهی الارب ). بفارسی کُنار گویند و مراد از این اسم برگ سائیده ٔ او است و بری او پرخار و ضال نامند و بستانی او کم خار، و ثمرش بزرگترو لذیذتر است . و ثمرش شبیه بسنجد و خوشبو و شیرین وبا اندکی شیرینی زرد و سرخ میباشد. و نشاره ٔ چوب اودر آخر اول سرد و در آخر دوم خشک و قاطع نزف الدم و رافع قرحه ٔ امعاء، و اسهالی که ضعف معده باشد و دافعاستسقاء و سپرز و حقنه او به دستور جهت جراحت امعاءو زردش جهت زخمها نافع و قدر شربتش تا هفت درهمست وبرگ او جهت زخمها و تنقیه ٔ چرک بدن و تقویت موی و منع سقوط آن و تقویت اعصاب و طرد هوام و ضماد او با شراب جهت نضج ورمهای حاد و تحلیل آن مقید و بدستور طبخ تازه و خشک او همین اثر دارد و ثمرش در اول سرد و در دوم خشک و بعضی در اول گرم دانسته اند و نارسیده ٔ ترش او قابض و لزج و مسهل بعصر و رسیده ٔ او قلیل الغذا و دیرهضم و صالح الکیموس و نیم رطل او مسهل صفراء معده و امعا و مطفی حرارت غریبه و خوردن ترش او مانعصعود بخارات بدماغ و رافع صفرا و تشنگی و آب شیرین او مفتح سده و کشنده ٔ کرم معده و امعاء، مضر مبرودین و مصلحش گلقند و در مزاج محرور سکنجبین و ثمر خشک او قوی القبض در حمام جهت رفع تری مجرب و دانه ٔ او بغایت قابض و ضماد کوبیده ٔ او جهت شکستگی اعضا و باعث سرعت حرکت اطفال مؤثر، و چون دانه ٔ نبق را بگلاب آغشته ذرع نمایند از برگ و بار او بوی گل آید و چون بعسل آلوده باشند ثمرش شیرین شود. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
صدر جهان . [ ص َ رِ ج َ ] (اِخ ) لقب اشخاص متعدد. رجوع به فهرست لباب الالباب و رجوع به صدرالدین احمد خالدی شود.
صدر اعظم . [ ص َ رِ اَ ظَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رئیس الوزرا. نخست وزیر. وزیر اعظم . || خواجه ٔ بزرگ .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین عبداللطیف بن محمد شود.
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین محمدبن عبداللطیف شود.
صدر خجندی . [ ص َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به صدرالدین خجندی محمودبن عبداللطیف شود.
طواف صدر. [ طَ ف ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طواف بازگشتن از حج . (مهذب الاسماء) و آن را طواف وداع و طواف آخرالعهد نیز گویند، عبارت از ط...
صدر قزوینی . [ص َ رِ ق َ ] (اِخ ) میرزا محمدحسین بن میرزا فضل اﷲ. هدایت در مجمعالفصحا آرد که پدر او معلم شاهزاده نایب السلطنه و خود وی روزگاری ...
صدرشیرازی . [ ص َ رِ ] (اِخ ) رجوع به صدرا شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.