سدر
نویسه گردانی:
SDR
سدر. [ س َ دِ ] (ع ص ) سراسیمه . (منتهی الارب ). متحیر. (اقرب الموارد). || خیره چشم . (منتهی الارب ). || (اِ) دریا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
افزایش گنجایش روانی فرد تا اندازهای که بتواند: 1ـ انواع گرفتاریها را تحمل کند. 2ـ افزایش دانش یا دارایی یا قدرت، باعث غرور و خود باختگی او نشود.. ترک...
صحه صدر. املاءِ بسیار ناصحیح «سعه صدر».
صدر اول . [ ص َ رِ اَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول عوام ، آغاز. دیرباز. از روزگار قدیم : از صدراول همین طور بوده است . از صدر اول خرا...
صدر بار. [ ص َ رِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) پیشگاه . بالای مجلس . صدر مجلس : در خدمت تو آمده مخدوم پیشگان بسته به صدر بار تو چون بندگان کمر. ...
صدر بیت . [ ص َ رِ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیشگاه خانه . پیش خانه . رجوع به صدرالبیت شود.
حسن صدر. [ ح َ س َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) رجوع به صدر شود.
صدر شهید. [ ص َ رِ ش َ ] (اِخ ) حسام الدین عمربن عبدالعزیزبن عمر. وی از اکابر حنفیه ٔ خراسان است مولد او به سال 483 هَ . ق . است و به سال 5...
صدر صدور. [ ص َ رِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس رؤساء. بزرگ بزرگان : بشنو از اخبار آن صدر صدورلاصلوة تم الا بالحضور. مولوی .رجوع به صد...
صدر کاتب . [ ص َ رِ ت ِ ] (اِخ ) وی مردی آشفته روزگار بود و بیشتر خدمت اتراک می کرد و اگر لوندئی میسر می شد بیاد خط و شعر نمی افتاد و شراب چنان ...
صدر هروی . [ ص َ رِ هََ رَ ] (اِخ ) رجوع به حیدربن محمد خوافی شود.