سر آمدن . [ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) آخر شدن . (غیاث ) (آنندراج ). به آخر رسیدن .منقضی شدن . سپری شدن . پایان یافتن مدت
: ز گشتاسب و ارجاسب بیتی هزار
بگفت و سر آمد بر او روزگار.
فردوسی .
جهان چون بزاری برآید همی
بد و نیک روزی سر آید همی .
فردوسی .
عمر خوش دختران رز بسر آمد
کشتبنان را سیاستی دگر آمد.
منوچهری .
یکی لؤلؤ که چون نه مه سر آمد
از او تابنده تر ماهی برآمد.
(ویس و رامین ).
همی رنجی و تیماری سر آید
ز تخم صابری شادی برآید.
(ویس و رامین ).
زمانی برآسای از آویختن
که گیتی سر آمد ز خون ریختن .
اسدی .
اگرچند بسیار مانی بجای
هم آخر سر آید سپنجی سرای .
اسدی .
خاقانی را جهان سر آمد
دریاب که نیست پایمردش .
خاقانی .
تذروی که بر وی سر آید زمان
به نخجیر شاهینش آید گمان .
نظامی .
عهد جوانی بسر آمد مخسب
شب شد و اینک سحر آمد مخسب .
نظامی .
مکن که روز جمالت سر آید ار سعدی
شبی بدست دعا دامن سحر گیرد.
سعدی .
عمر سعدی گر سر آیددر حدیث عشق شاید
کو نخواهد ماند بیشک وین بماند یادگار.
سعدی .
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی .
حافظ.
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد.
حافظ.
|| کامل آمدن . (غیاث )(آنندراج ). برتر بودن . کامل تر بودن
: از پس عمری اگر یکی بمن افتد
آن بُوَد آن کز همه جهان بسر آید.
خاقانی .
فی الجمله پسر در قوت و صفت سر آمد، چنانکه کسی را در زمان او با او امکان مقاومت نماند. (سعدی ).