سراچه . [ س َ چ َ
/ چ ِ ] (اِ مصغر) از: سرا(سرای ) + چه ، پسوند تصغیر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سرای کوچک . (آنندراج ) (برهان ). سرای خرد. (شرفنامه ٔ منیری ). خانه ٔ کوچک . (صحاح الفرس )
: در جامه ٔ کبود فلک بین و پس بدان
کاین چرخ جز سراچه ٔ ماتم نیامده ست .
خاقانی .
آن سراچه که هفت پیکر بود
بلکه ارتنگ هفت کشور بود.
نظامی .
رضوان مگر سراچه ٔ فردوس برگشاد
کین حوریان به ساحت دنیی خزیده اند.
سعدی .
ز خون که رفت شب دوش در سراچه ٔ چشم
شدیم در نظر رهروان خواب خجل .
حافظ.
|| چیزی بود مانند قفس که ته نداشته باشد و مرغهای خانگی را در زیرآن نگاه دارند. (آنندراج ) (برهان ). || کنایه از دنیا. (آنندراج )
: آنجا روم که داشتم از ابتدا مقام
بگذارم این سراچه ٔ فانی و بگذرم .
خاقانی .
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هرکه به میخانه رفت بی خبر آید.
حافظ.
در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر
در این سراچه ٔ بازیچه غیر عشق مباز.
حافظ.
|| خیمه ٔ کلان . || نام ساز. (آنندراج ).