سر بریدن . [ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) جدا کردن سر. باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن
: ای من آن روباه صحرا کز کمین
سر بریدندم برای پوستین .
مولوی .
طاقت سر بریدنم باشد
وز حبیبم سَرِ بریدن نیست .
سعدی .
نه گر دستگیری کنی خرمم
نه گر سر بری بر دل آید غمم .
سعدی .