سربلندی . [ س َ ب ُ ل َ ] (حامص مرکب ) سرفرازی . مقابل سرافکندگی . مفاخرت . مباهات
: تاج را سربلندی از سر تست
بخت را پایگاهی از در تست .
نظامی .
گرچه بهرام سربلندی داشت
دانش و تیغ و زورمندی داشت .
نظامی .
فراخی باد از اقبالش جهان را
ز چترش سربلندی آسمان را.
نظامی .
لیلی ز سریر سربلندی
افتاده به چاه دردمندی .
نظامی .
برآستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد.
حافظ.
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی .
حافظ.