گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سرخاب نویسه گردانی: SRḴAB سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران معاصر پیروز یزدگرد. (ولف ) : یکی پارسی بود بس نامدارکه سرخابش خواندی همی شهریار.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 2270). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی سرخاب سرخاب . [ س ُ ] (اِ مرکب )نوعی از مرغابی باشد سرخ رنگ . گویند ماده ٔ آن را مانند زنان حیض برآید، و بعضی گویند پرنده ای است که تمام شب از جف... سرخاب سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) نام پسر افراسیاب که او را سرخه گفتندی . (آنندراج ). سرخاب سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) سهراب پسر رستم را نیز سرخاب میگفته اند. (برهان ). نام پسر رستم که به سهراب مشهور شده است . (آنندراج ).نام پسر رستم ک... سرخاب سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است کوچک در نواحی کابل که آب آن به سرخی مایل است بسبب سرخی خاک رودخانه . (برهان ). نام رودی است ... سرخاب سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) نام کوهی است بر جنوب شهر تبریز و متصل است به شهر. (برهان ). کوهی است در تبریز و سرخ رنگ و گیاه نروید و آب ندارد. (آ... سرخاب سرخاب . [ ] (اِخ ) ده افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران . دارای 499 تن سکنه است . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، صیفی ، بنشن ، لبن... سرخاب سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) ده دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان تبریز. دارای 450 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4). سرخاب سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه لاهیجان به رشت ، میان حاج آباد و بازگوراب . در 556900گزی تهران واقع شده است . (یادداشت مؤلف ). سرخاب سرخاب . [ س ُ ] (اِخ )نام دهی است از سمنان و هم از سبزوار. (آنندراج ). سرخاب سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) ابن قارون . از ملوک کیوسیه فرزند سرخاب بوده ، در سنه ٔ 466 هَ . ق . وفات یافت . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد را... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود