سرخ گل . [ س ُ گ ُ ] (اِ مرکب ) گل سرخ . سوری
: چو سرکفته شد غنچه ٔ سرخ گل
جهان جامه پوشیدهمرنگ مل .
عنصری .
هر باز بزیر چنگ ماغی دارد
هر سرخ گل از بید جناغی دارد.
منوچهری .
نور مه از خار کند سرخ گل
قرص خور از سنگ کند بهرمان .
خاقانی .
سمن ساقی و نرگس جام در دست
بنفشه در خمار و سرخ گل مست .
نظامی .
رخی چون سرخ گل بر سرو آزاد
دو نرگس مست و عالم رفته از یاد.
نظامی .
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل بجای گیاه .
حافظ.
بلبل بیدل تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخ گل بدر آید.
حافظ.