اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سر خود گرفتن

نویسه گردانی: SR ḴWD GRFTN
سر خود گرفتن . [ س َ رِ خوَدْ / خُدْ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از بدر زدن و راه خانه گرفتن . (آنندراج ). به هوای دل خود رفتن . به فکر و اندیشه و کار خود بودن . از پی کار خود رفتن :
مرد باش و سخره ٔ مردان مشو
رو سر خود گیر و سرگردان مشو.

مولوی .


ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است .

حافظ.


دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده ست
رفت تا گیرد سر خود هان و هان حاضر شوید.

حافظ.


سر خود گیر ز درگاه بهشت ای رضوان
که درِ اهل کرم نیست به دربان محتاج .

صائب .


گفتی سر خود گیر و برو ازسر کویم
این را به کسی گوی که پا داشته باشد.

صائب .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.