سردستی گرفتن . [ س َ رِ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) امداد و اعانت کردن و این در مقام خیر و شر هر دو گفته شود، مثلاً به محتاجی چیزی بدهند یا خللی در کار کسی کنند گویند فلان سردستی به ما گرفت ؛ یعنی خللی در کار ما کرد، و در مقام هدهده ، مثلاً تو خوب سردستی به ما گرفته ای . (آنندراج )
: غیر از هوس طفلی و گنجشک ندانی
هرگز به اسیری نگرفتی سردستی .
میرنجات (از آنندراج ).
نگرفت کس مراسردستی بغیر داغ
باشد به کیش سوخته ها مردمی روا.
شفیع اثر (از آنندراج ).
یک جام ندادی به چو من باده پرستی
یک بار به عاشق نگرفتی سردستی .
محسن تأثیر (از آنندراج ).