سر زلف . [ س َ رِ زُ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از زلف . (غیاث ). || کنایه ازناز و غمزه و عشوه و کرشمه و عتاب . (برهان ). کنایه از ناز و تبختر. (انجمن آرا) (آنندراج )
: از رشک بنفشه را پریشان دارد
زلفش سر زلفی که به ریحان دارد.
ظهوری (از آنندراج ).
ناحق چو شانه در جگر زلف میکنم
با نوخطان سخن به سر زلف میکنم .
ملا مفید بلخی (از آنندراج ).