سر شدن . [ س َ ش ُ دَ] (مص مرکب ) شروع نمودن در کاری . (مجموعه ٔ مترادفات ص
226). کنایه از شروع شدن . (آنندراج )
: از این شوخ سرافکن سر بتابید
که چون سر شد سر دیگر نیابید.
نظامی (خسرو و شیرین ص 113).
|| به انتها رسیدن . تمام شدن
: عشق تو بجان خویش دارم
تا عمر بسر شود بدردم .
خاقانی .
|| سر شدن قلم ؛ تراشیدن آن . || سر شدن مهم ؛ کنایه از سامان یافتن کار. (آنندراج ).