اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سر فراختن

نویسه گردانی: SR FRʼḴTN
سر فراختن . [ س َ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) سر افراختن . گردن کشیدن . برخاستن . بالا رفتن :
سر فرازد چو نیزه هر مردی
که میان جنگ را چو نیزه ببست .

مسعودسعد.


سرفکنده شدم چو دختر زاد
بر فلک سر فراختم چو برفت .

خاقانی .


|| فخر کردن . بالیدن :
سر برآوربه سر فراختنی
در جهان خاص کن به تاختنی .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.