سر کمند. [ س َ رِ ک َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای پناه . جای و سبب نجات . (غیاث ). || ریسمانی است که بر در اصطبل ملوک و امرای ولایت بندند و هر دزد و خونی که بدان پناه آرد عمله ٔ اصطبل محافظت او کنند و نگذارند که کسی مزاحم او شود، گویند به سر کمند پناه آورده است ، تا جان داریم دست از محافظت او برنداریم . (آنندراج )
: دارند جا بزلف تو دلهای مستمند
باشد ستم رسیده پناهش سر کمند.
شفیع اثر (از آنندراج ).
آرامگاه دلها آویزه ٔ بلند است
این خون گرفتگان را آنجا سر کمند است .
اسماعیل ایما (از آنندراج ).