سره کردن . [ س َ رَ
/ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفتیش کردن . نیکو بنگریستن
: و عارض او را بنگریستی و حلیه و اسب او را و سلاح او را همه سره کردی و همه آلت او را نیکو نگاه کردی و بستودی و پسندیدی . پس سیصد درم بسختی و اندر کیسه کردی و بدو دادی . عمرو بستدی و اندر ساق موزه نهادی و گفتی الحمد ﷲ که ایزدتعالی مرا طاعت امیرالمؤمنین ارزانی داشت و مستحق ایادی او گردانید. (زین الاخبار گردیزی ). || تجوید. (دهار) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || صاف کردن . پاک کردن
: راست کن لفظ و استوار بگوی
سره کن راه و پس دلیر بتاز.
مسعودسعد (دیوان ص 291).
رجوع به سره شود.