سستی کردن . [ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کاهلی کردن . اهمال نمودن . قصور
: بپرسش یکی پیش دستی کنم
از آن به که در جنگ سستی کنم .
فردوسی .
چون جنگ سخت شد زرافه سستی کرد. (فارسنامه ابن البلخی ). و لشکر سلطان در کوشش سستی کردند. (مجمل التورایخ والقصص ).
دل آزرده را سخت باشد سخن
چو خصمت بیفتاد سستی مکن .
سعدی .