اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سعد

نویسه گردانی: SʽD
سعد. [ س َ ] (ع ص ) در عربی نقیض نحس باشد. (برهان )(مهذب الاسماء). نیک . (غیاث ) (آنندراج ) :
دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین
طایر میمونش باشد هر زمانی خواستار.

منوچهری .


بچشم بخت روی ملک بنگر
بدست سعد پای نحس بشکن .

منوچهری .


نیک را بد دارد و بد را نکو از بهر آنک
بر ستاره ٔ سعد و نحس اندر فلک مسمار نیست .

ناصرخسرو.


بسعد زهره و نحس زحل نگر که که داد
بدان یکی سعدی و بدین دگر نحسی .

ناصرخسرو.


بسعد و نحس که این آید آن دگر برود
گذشت مدتی و خاطرم گرانبار است .

خاقانی .


رویش طغرای سعدرأیش خضرای فتح
اینت مبارک همای آنت همایون فلک .

خاقانی .


همچو آب نیل آمد این بلا
سعد را آبست و خون بر اشقیا.

(مثنوی ).


|| ستاره ٔ سعد:
هر قبه ٔ خضرا همه بر امر تو گردد
هر سعد که جاریست براین گنبد خضرا.

مسعودسعد.


|| (مص ) همایون شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نیکبختی . (آنندراج ) (غیاث ) (منتهی الارب ). میمون و مبارک شدن . (منتهی الارب ). || نیک بخت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نیکبخت گردانیدن . (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || (اِخ ) منزل بیست و دوم قمر است و آن دو ستاره است بر هر دو سرون جدی و یک ستاره ٔ دیگر است نزد آن هر دو ستاره ٔ مذکور را که آن را شاةسعد گویند به معنی گوسپند او که این سعد گویا آن گوسپند را ذبح میکنند و به همین جهت آن را سعد ذابح گویند. (آنندراج ) (غیاث ) :
به تثلیثی کجا سعد فلک راست
بتربیع صلیب باد پروا.

خاقانی .


- سعد اخبیه ؛ سه ستاره است بر شکل یکپایه . (منتهی الارب ). رجوع به همین کلمه شود.
- سعد البارع ؛ از منازل قمر نیستند وخود دو کوکب اند و میان هردو مقدار یک ذراع بنظر می آید. (منتهی الارب ).
- سعد البهائم ؛ سعد بهائم ، از منازل قمرنیستند و خود دو کوکب اند و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. (منتهی الارب ). رجوع بهمین کلمه شود.
- سعد الذابح ؛ سعد ذابح ، از منازل قمر است . (منتهی الارب ). رجوع به سعد ذابح شود.
- سعد السعود ؛ سعد سعود، از منازل قمر. (منتهی الارب ). رجوع به سعد سعود شود.
- سعد الملک ؛ از منازل قمر نیستند و خود دو کوکب اند و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. (منتهی الارب ).
- سعد بلع ؛ سه ستاره است بر شکل یک پایه . (منتهی الارب ).
- سعد ناشزه ؛ از منازل قمر نیستند. (از منتهی الارب ).
- سعد الهمام ؛ از منازل قمر نیستند و خود دو کوکب است و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. (منتهی الارب ).
|| (اِ) سه یک خشت خام . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
سعد و اسما. [ س َدُ اَ ] (اِخ ) اول نام عاشق و دوم نام معشوقه ای است که در عرب بوده اند. (غیاث ) (آنندراج ) : چشمه بانوی و درخت است اخستان...
رشدبن سعد. [ رُ دِ ن ِ س َ ] (اِخ ) یا رشدبن سعد مصری ، مکنی به ابوالحجاج . تابعی است . (یادداشت مؤلف ).
سعد وراوینی . [ س َ دِ وَ ] (اِخ ) رجوع به سعدالدین وراوینی شود.
ربیعةبن سعد. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) اسلمی ، مکنی به ابوفراس . بخاری او را از صحابه ٔ حضرت بشمار آورده و گفته او درک حضور حضرت کرده است...
پیرحسین سعد. [ح ُ س َ س َ ] (اِخ ) نام مردی از شجاعان لشکر ترکمان که در محاربه ٔ امیر شاهرخ گورکان با اولاد قرایوسف ترکمان اسیر گردیده است ...
احساء بنی سعد. [ اَ ءِ ب َ س َ ] (اِخ ) شهری است از بحرین . (نخبةالدهر دمشقی ). و آن در برابر هجر است آن را احساء قرامطه گویند. رجوع به احساء ...
قلعه بنی سعد. [ ق َ ع َ ب َ س َ ] (اِخ ) در غرناطه مشهور است . رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 296، 298 شود.
له بید هلو سعد. [ ل َ هَُ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دهدز بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 60000گزی شمال خاوری دهدز. کوهستانی و گرمسیر. دارای 300...
گوشه سعد وقاص . [ ش َ / ش ِس َ دِ وَق ْ قا ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند. واقع در 15000گزی شمال باختری شهر نهاوند و 2000گزی...
ابراهیم بن سعد. [ اِ م ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) از ثقات محدثین و صاحب ید طولی در فقه . او قاضی مدینه ٔ رسول بوده است و گویند هفت هزار حدیث راجع با...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۹ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.